آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

مدتی که نبودیم

سلام به عزیز دلم ، عمرم و تمام زندگیم و همچنین همه دوستای خوبم باز هم بابت تاخیرم از همه دوستان و از دختر گلم معذرت خواهی میکنم گلم خیلی دوستت دارم ببخشید که خیلی تاخیر داشتم تقریبا حدود 2ماهه که واست ننوشتم آخه ماشاالله تو بزرگتر شدی و من باید بیشتر وقتمو با تو بگذرونم تازگی ها هم که مریض شدی حدود 20 روز فقطدارو خوردی الهی قربونت بشم.حتی ناهار و شام رو هم به زور درست میکنم آخه تو میگی که با من بازی کن وقتی میخوام ناهار درست کنم واست برنامه کودک میذارم که باز هم میگی که تو هم باید بشینی و با هم نگاه کنیم فقط بعضی وقتها یکم بهم مهلت میدی که درست کنم حالا ببین با این وضع من چطور تند تند بیام و بنویسم وقتی هم که تو میخوابی منم یا به کارهای خ...
7 آذر 1393

12 تا 16 ماهگی دخترم

  دختر گلم ،نفسم،عشقم ،الهی قربونت بشم من وبابا امیر هرروز خدارو به خاطر داشتن تو شکر میکنیم مخصوصا وقتی یه شیرین کاری میکنی یا چیزی میگی اونوقته که دوتامون هم ضعف میکنیم و میخوایم درسته قورتت بدیم و قربون صدقت میریم.خدایا صدهراز بار شکرت به خاطر این نعمت زیبات که اومد و زندگی مارو شیرین کرد.   بالاخره اومدم که از کارهات و حرف زدنهای شیرینت بنویسم اول از همه بابت این همه تاخیر ازت عذرخواهی میکنم بین خاطراتت این همه فاصله افتاد آخه لپ تاپمون مریض شده.الان هم دارم با لپ تاپ بابایی مینویسم دستش درد نکنه.   کلمه ها و حرف زدنهای شیرینت :   سلام خداسظ : خداحافظ خوبی ...
4 مهر 1393

جشن دندونی

چند روز پیش یعنی روز 26 شهریور رفتیم به جشن دندونی تبسم خانوم(نوه دایی بهرام ) ماشاالله خیلی ناز و تپلی شده تبسم جون دندونات مبارکه انشاالله که همه رو به سلامتی در بیاری.یه عالمه نی نی اونجا بود و نانای میکردن آنیتا خانوم ما هم که عاشق رقصه تا آهنگ گذاشتن این دختر ما رفت وسط.راستی با مکافات تونستم عکس بندازم آخه آنیتا نمیرفت پیش بچه ها فقط رفت بغل یاسمین تا تونستم عکسشو بگیرم. آنیتا خانوم آماده شده بره جشن     اینجا رفته دم در وایستاده که یعنی بیا زود بریم الهی قربونت بشم دختر قرتی من     اینم عکس همه بچه ها تو جشن دندونی     راستی روز 29 شهریور 16ماهتو بسلامت...
29 شهريور 1393

15 ماهگیت مبارک

روز 29 مرداد دختر گلم پانزده ماهشو تموم کرد مبارک باشه عزیزم انشاالله که همیشه صحیح و سالم باشی.واسه قد و وزن هم بردیمت درمانگاه که قدت 77 و وزنت هم 10 کیلو و 600 بود که گفتن کمه منم گفتم که تازه خوب شدی واسه همین وزن کم کردی قربونت بشم انشاالله که دیگه هیچ اتفاق بدی واسه تو و هیچ بچه ای نیفته راستی چند وقته لپ تاپمون سوخته واسه همین نمیتونم واست پست جدید بذارم و از کارها و شیرینکاریهات و از حرف زدن قشنگت بنویسم که مثل طوطی شدی ماشاالله.ببخشید قربونت بشم که تند تند واست نمینویسم آخه همش درگیر بودیم ولی انشاالله سر فرصت میام و واست مینویسم و عکسهای خوشگلت رو میذارم عشقم ...
31 مرداد 1393

یک اتفاق بد

سلام به همه دوستان عزیز و به دختر گلم.عزیز دلم باز هم بابت تاخیرم ازت معذرت میخوام چند روزی بود که تصمیم گرفته بودم بیام تو وبلاگت و از کارها و حرفههات بنویسم ولی ظهر روز یکم مرداد ماه که داشتم بهت ناهار میدادم در حال راه رفتن بودی آخه عادت داری راه بری و غذا بخوری ولی یکدفعه خوردی زمین و گریه کردی وجیغ کشیدی و با هیچ چی گریه ات بند نیومد واسه همین فهمیدیم که یه چیزی بهت شده و تا دستت تکون میخورد نگاهش میکردی و گریه میکردی واسه همین بلافاصله بردیمت دکتر و عکس انداختیم و دکتر گفت که شکسته تا برسیم دکتر کلی نذر و نیاز کردم که نشکسته باشه ولی اتفاقی که نباید میفتاد افتاد دیگه و اونروز تا 8 شب ما تو مطب بودیم الهی قربونت بشم تا دکترو دیدی گری...
18 مرداد 1393

مسافرت شمال

روز یکشنبه 1تیر با مامانی و بابایی و عمه فاطمه و عمو مهدی اینا  راه افتادیم به سمت شمال که بریم خونه خاله مرضی خدارو شکر تو راه خیلی اذیت نکردی و دختر خوبی بودی.بعد از ظهر ساعت 6 رسیدیم اول رفتیم خونه های نیروگاه نکا که بابایی رزرو کرده بود ساکهامون رو گذاشتیم و رفتیم که واسه شام برسیم خونه خاله.عمه آزاده اینا گفتن که ما نمیایم ولی شب که شاممون رو خوردیم عمه آزاده اینا هم اومدن و سوپرایز و خوشحالمون کردن .خلاصه این ولیمه خاله مرضی باعث شد که ما مسافرت بریم چند روزی هم موندیم و خیلی خوش گذشت چون همه با هم بودیم   اینم عکسهای اون چند روز عکس آنیتا تو حیاط خونه خاله مرضی   دخترم اینجا خودش وایستاده ق...
26 تير 1393

سیزده ماهگیت مبارک

روز 29 خرداد 93 مارفتیم کرج خونه مامانی و بابایی که از اونجا با هم بریم شمال ولیمه خاله مرضی که از مکه اومده بود.اونروز خیلی روز خوبی بود آخه وقتی رسیدیم سوپرایز شدیم واسه اینکه مامانی و بابایی و عمه ها واست تولد گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی خوش گذشت. اینم عکسهاش البته عکسهایی که عمه فاطمه با دوربینش گرفت خیلی با کیفیت بود حالا سر فرصت ازش میگیرم و میذارم این دوتا کلاه رو که تو عکس میبینید قرار بود این فسقلی ها بذارن که اصلا اون شب همکاری نکردن و نتونستیم عکسهای خوبی بگیریم.هانا خانوم که میگفت اصلا به بادکنکها دست نزنید و بذارید رو زمین باشه حتی نمیذاشت از کنارشون رد بشیم چون تکون میخوردن و میرفتن اونور.   این چندتا ...
26 تير 1393