آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

یک اتفاق بد

1393/5/18 13:56
نویسنده : مامان آزاده
1,009 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان عزیز و به دختر گلم.عزیز دلم باز هم بابت تاخیرم ازت معذرت میخوام

چند روزی بود که تصمیم گرفته بودم بیام تو وبلاگت و از کارها و حرفههات بنویسم ولی ظهر روز یکم مرداد ماه که داشتم بهت ناهار میدادم در حال راه رفتن بودی آخه عادت داری راه بری و غذا بخوری ولی یکدفعه خوردی زمین و گریه کردی وجیغ کشیدی و با هیچ چی گریه ات بند نیومد واسه همین فهمیدیم که یه چیزی بهت شده و تا دستت تکون میخورد نگاهش میکردی و گریه میکردی واسه همین بلافاصله بردیمت دکتر و عکس انداختیم و دکتر گفت که شکسته تا برسیم دکتر کلی نذر و نیاز کردم که نشکسته باشه ولی اتفاقی که نباید میفتاد افتاد دیگه و اونروز تا 8 شب ما تو مطب بودیم الهی قربونت بشم تا دکترو دیدی گریه کردی و گچ گرفتنی هم مطبو گذاشتی رو سرت.خلاصه مارو ببخش دختر گلم امیدوارم که دیگه هیچ وقت از این اتفاقهای بد واسه تو و هیچ بچه ای نیفته

اینم عکس از دستت.الهی من قربون اون دست کوچولوت بشم که تازه راه افتاده بودی و ذوق میکردی این اتفاق واست افتاد.اونروز کار من شده بود گریه طوری که تابه منشی گفتم وقتی دکتر اومد بذار اولین نفر ما بریم تو به چشمهای قرمز من نگاه کرد و گفت باشه و مارو فرستاد تو

 

دو شب اول نمیخوابیدی و به زور میخوابوندمت آخه دیگه نمیتونستی شستتو بمکی و واسه همین خیلی اذیت شدی چون قبلاها تا دستت میخورد به پتوت انگشتتو میمکیدی ولی دیگه نمیتونستی و گریه میکردی ولی خوب خودتو عادت دادی به ممه و تا پتوت رو میبینی میگی ممه خدارو شکر که تونستی با این ماجرا کنار بیای و انگشت خوردنت رو هم ترک کردی فدات بشم.

راستی اونروز تولد عمه فاطمه هم بود عمه جون تولدت مباااااررررررک ببخشید که دیر شدتشویق

امروز که دارم اینو مینویسم 18 مرداد و 3 روز که دستتو باز کردیم پانزدهم بردیمت دکتر و آقای دکتر گفت که میتونید دستشو باز کنید تا دکترو دیدی شروع کردی به گریه کردن و تا خواستن با اون دستگاه دستتو باز کننن مطبو گذاشتی رو سرتو جیغ زدی و گریه کردی.قربونت بشم تا دستت باز شد نانای کردی و خوشحال شدی و دستتو نگاه میکردی.خلاصه انقدر تو مطب ادا ریختی که همه فقط تورو نگاه میکردن و ضعف میکردن

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

انيتاكوچولوي دوست داشتني
19 مرداد 93 14:02
واي انيتا جون دلم بد جوري گرفت بعد اين همه مدت كه عكس نميذاشتي اون عكستو ديدم كه دستت گچه خيلي ناراحت شدم ان شالله ديگه از اين اتفاقا نيافته
مامان آزاده
پاسخ
خىلى ممنون خاله .الهى امىن
سونیا مامان ارسان
26 مرداد 93 2:57
الهی من بمیرم چرا خاله اوف شدی الان دیدم ازی معذرت زنگ نزدم ان شالله هیچ وقت واست اتفاق بد نیفته و چشاتون گریون نباشه عزیزم می بوسمش از دور مواظب خودتون باشید
مامان آزاده
پاسخ
خدا نکنه خاله جونخواهش میکنم عزیزم الهی چشمهای هیچ بچه ای هیچ وقت گریون نباشهما هم شمارو میبوسیم
خاله افسانه
26 مرداد 93 3:26
عزیز دلم ایشالله زودی خوب شی
مامان آزاده
پاسخ
خیلی ممنون
اقازاده
29 مرداد 93 19:06
سلام ابجی گلم بخش یه مدت نتوستم بهتون سر بزنم اخه درگیر اسباب کشی بودم
مامان آزاده
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم بسلامتی جابجا شدی؟
عمه فاطمه
10 شهریور 93 20:22
الهی دورت بگردم نفسم ایشالا که همیشه سالم باشی عشقم مرسی آزی بابت تبریکتون ببخشید دیر دیدم بوووووس
مامان آزاده
پاسخ
خیلی ممنونخواهش میکنم
مامان
7 مهر 93 13:33
آخه بمیرم الهی ایشالا که هیچوقت هیچ اتفاق بدی برای نازگلمون پیش نیاد
مامان آزاده
پاسخ
خدا نکنه عزیزم.الهی آمین انشاالله واسه هیچ بچه ای پیش نیاد