سیزده ماهگیت مبارک
روز 29 خرداد 93 مارفتیم کرج خونه مامانی و بابایی که از اونجا با هم بریم شمال ولیمه خاله مرضی که از مکه اومده بود.اونروز خیلی روز خوبی بود آخه وقتی رسیدیم سوپرایز شدیم واسه اینکه مامانی و بابایی و عمه ها واست تولد گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی خوش گذشت.
اینم عکسهاش البته عکسهایی که عمه فاطمه با دوربینش گرفت خیلی با کیفیت بود حالا سر فرصت ازش میگیرم و میذارم
این دوتا کلاه رو که تو عکس میبینید قرار بود این فسقلی ها بذارن که اصلا اون شب همکاری نکردن و نتونستیم عکسهای خوبی بگیریم.هانا خانوم که میگفت اصلا به بادکنکها دست نزنید و بذارید رو زمین باشه حتی نمیذاشت از کنارشون رد بشیم چون تکون میخوردن و میرفتن اونور.
این چندتا بادکنک رو هم بعد از نیم ساعت اجازه داد بذاریم این بالا آخه قربونت بشم چقدر بادکنک دوست داری
این ژله خوشگل و خوشمزه رو هم که میبینید کار عمه فاطمه است.عمه جون دستت درد نکنه خیلی قشنگه
دست همگی درد نکنه خیلی خوش گذشت
راستی فردای اون روز یعنی 30 خرداد (13 ماه و یک روزگی ) استارت رو زدی و چند قدم راه رفتی البته بابا امیر خیلی باهات تمرین کرد.قربون قدمهات بشم عزیز دلم