آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

سیزده ماهگیت مبارک

روز 29 خرداد 93 مارفتیم کرج خونه مامانی و بابایی که از اونجا با هم بریم شمال ولیمه خاله مرضی که از مکه اومده بود.اونروز خیلی روز خوبی بود آخه وقتی رسیدیم سوپرایز شدیم واسه اینکه مامانی و بابایی و عمه ها واست تولد گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی خوش گذشت. اینم عکسهاش البته عکسهایی که عمه فاطمه با دوربینش گرفت خیلی با کیفیت بود حالا سر فرصت ازش میگیرم و میذارم این دوتا کلاه رو که تو عکس میبینید قرار بود این فسقلی ها بذارن که اصلا اون شب همکاری نکردن و نتونستیم عکسهای خوبی بگیریم.هانا خانوم که میگفت اصلا به بادکنکها دست نزنید و بذارید رو زمین باشه حتی نمیذاشت از کنارشون رد بشیم چون تکون میخوردن و میرفتن اونور.   این چندتا ...
26 تير 1393

93/3/22

23 خرداد من و بابا تصمیم گرفتیم که ببریمت و گوشهاتو سوراخ کنیم خیلی وقته که دلمون میخواست این کارو بکنیم ولی هر وقت که تصمیم میگرفتیم تو مریض میشدی و ما هم دلمون نمیومد البته کار خیلی سختی نبود ولی خوب دله دیگه...خلاصه اونروز رفتیم البته خیلی گشتیم و سراغ یه دکتر خوبو گرفتیم که کارشو خوب انجام بده بعد بردیم مطب دکتر و گوشتو سوراخ کردیم لحظه اول که سوراخ کرد بغض کردی و گریه کردی فدات بشم اما از اونجا که اون آقا با اون چشمهای چپلش سوراخ یکی از گوشهاتو کمی پایینتر زده بود مجبور شدیم دو روز بعد دوباره ببریمت و سوراخشو درست کنه دفعه دوم تا دیدیش گریه کردی و خلاصه بعدش با بستنی آرومت کردیم.قربونت بشم ببخشید تقصیر اون بود که باید علامت میزد دفعه دو...
26 تير 1393

2 خرداد 93

روز جمعه دوم خرداد رفتیم تولد کیارش جون البته تولدش 31 اردیبهشته ولی انداختن جمعه 2 خرداد خیلی خوش گذشت مخصوصا به آنیتا خانوم چون همش نانای میکرد وبا بچه ها بازی میکرد. اینم عکسهای اونروز : آنیتا و یاسمین وتبسم.اون دختر کوچولوی قلمبه تبسم خانومه که آنیتا فقط به دست و پاش نگاه میکرد فکر میکرد عروسکه     اونروز آنیتا خانوم نذاشت یه دونه با کلاه ازش عکس بگیریم تا کلاه میذاشتیم رو سرش  برمیداشت     آنیتا و کیارش.کیارش داره به آنیتا خیار میده     عکس دسته جمعی از بچه ها  فقط تبسم خانوم نیست که فکر کنم خواب تشریف داره       ...
11 تير 1393

بدون عنوان

دختر گلم خیلی شیطون و خوردنی شدی این عکسهارو اوایل خرداد ماه ازت گرفتم ولی فرصت نمیکردم بیام بذارم خلاصه منو بابت این تاخیرهام ببخش عزیز دلم. تو این عکس  داری بوووووو میکنی عکو نگاه کنید میفهمید چی میگم       اینجا داری دنت میخوری قربونت بشم     داری نشون میدی میگی تموم شد یعنی یکی دیگه بدید دیگه     آخه من این ظرف خالی رو چیکار کنم.بازم میخوام     اینم لذت بعد از خوردن دنت به به چه خوشمزه بود قربون اون چشمهات بشم من.راستی میتونیم این عکسهارو واسه تبلیغ دنت بفرستیما     فدای اون دندونات بشم من خو...
10 تير 1393

...

سلام دختر گلم طبق روال باز هم بابت تاخیرم عذر میخوام چند روز که میخوام بیام و واست بنویسم از شیرین زبونیهات و شیرین کاریهات ولی وقت نمیکنم شایدم از تنبلی منه ولی هرچی هست منو ببخش گلم این عکسها واسه فروردین و اردیبهشته هرکدوم که تاریخ دقیقش یادم مونده بود واست مینویسم این عروسکو مامانی واست خریده که هم میشه پوشکش کرد و هم غذا بهش داد و... خیلی دوستش داری و فکر میکنی که بچه است     این صندلی رو هم مامان جون واست خریده و چون تاب میخوره هر موقع میبینیش میگی دا دا یعنی تاب تاب.قربون اون دندونات بشم     اینم یک روز بهاری که رفتیم خونه مامان جون و اونجا از فضای سبز لذت بردیم.   ...
8 خرداد 1393

تولدت هزاران بار مبارک

  تولدت مبارک دختر گلم تولدت هزاران بار مباررررررک  نمیدونم چی بنویسم که احساس قلبیم رو نسبت بهت بازگو کرده باشم ولی این رو بدون که عاشقانه دوستت دارم وخدا را بخاطر تو هدیه الهی هزاران بار شکر میکنم که مرا لایق داشتنت دانست.از خدا میخواهم که خود نگهدار تو باشد و تو را در پناه ذات اقدسش محفوظ بدارد از هر آنچه که برای تو خوب نیست و خود بهتر میداند.و به تو ببخشد هر آنچه که آرزو داری و صلاح تو در آنست.دختر عزیزم خیلی دوستت دارم و تو را به دستان خدای خوب و مهربان میسپارم. عزیز دلم امیدوارم در پناه معبود بی همتا همیشه شاد و سلامت و موفق باشی و عمر طولانی و با عزت داشته باشی.   بزودی میام و از کارهایی...
29 ارديبهشت 1393

روزت مبارک

  مادر مثل مدادیست که هرروز تراشیده شدن و کوچک شدنش را حس میکنیم و میبینیم تا موقعی که تمام شود. اما پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم با آن بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشود چون از درون خالی میشود،فقط یک روز با خبر خواهیم شد که دیگر نمی نویسد...برای سلامتی پدرهایی که هستن و اونهایی که از دنیا رفتن صلوات .   هر سال این موقع یک غمی توی دلم رو میگیره آخه امسال 11 سال که بابام  نیست که این روز عزیز رو بهش تبریک بگم  ولی از موقعی که با بابا امیر ازدواج کردم بابایی جای پدر رو برام پر کرد.خدایا همه باباهایی رو که هستن حفظشون کن تا سایشون بالا سر خانوادشون باشه اونهایی رو هم که رفتن بیامرز. امسال هم من و آنی...
24 ارديبهشت 1393

سیزده بدر 93

روز سیزدهم فروردین هوا خیلی خوب نبود یعنی یکم بادی بود واسه همین من و آنیتا و عمه آزاده و هانا رفتیم خونه مامان جون آخه طرف خونه مامان جون سرسبزه، گفتیم بعد از ناهار یه دوری هم بیرون میزنیم که این هم شد نتیجه بیرون دراومدن. آنیتا خانم و هانا خانم دوتایی نشستن و خاک بازی میکنن و کیف میکنن.البته هانا خیلی تمیزتر بازی میکرد ولی این آنیتای فسقلی کم مونده بود با کله بره تو خاکها.وقتی تو خونه بودیم انقدر نق زدن که کلافمون کردن ولی وقتی اومدیم بیرون دیگه با ما کاری نداشتن و من و عمه آزاده یکم استراحت کردیم.راستی مامانی و بابایی و بابا امیر هم رفتن باغ یکی از فامیلهامون که ما هم آخر سر رفتیم و به اونا سر زدیم ولی چون این دوتا فسقلی خواب بودن...
16 ارديبهشت 1393

روز مادر

  روز زن و روز مادر مبارک   مادر ای پرواز نرم قاصدک مادر ای معنای عشق شاپرک ای تمام ناله هایت بی صدا مادر ای زیباترین شعر خدا مادر عزیزم روزت مبارک       سلام به دوستان عزیزم و به همه مامانهای مهربون دنیا از جمله مامان خودم و مامان بابا امیر این روز روبه همتون تبریک میگم مخصوصا به اونهایی که امسال اولین سالیه که مامان شدن و طعم شیرین مادر بودن رو چشیدن.روز همگی مباااااررررررک امروز برای من یکی از بهترین روزهای زندگیم بود آخه امسال اولین سالی بود که با وجود فرشته کوچولویی که خدا بهمون هدیه داده بود طعم شیرین مادر بودن رو میچشیدم.پارسال این موقع دختر...
31 فروردين 1393