آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

دندون دوم

  آنیتا خانوم در حال تماشای شعر تصویری مورد علاقش.عاشق قیافه این دخترست تا لپ تاپو میبینه اگه خاموش باشه میگه روشن کن تا دختررو ببینم.الهی من قربونت بشم   فدای اون نشستنت بشم من     آنیتا و مرضیه در حال مسابقه سینه خیز ولی آنیتا یکم تنبل تشریف داره تا میذاریمش زمین سرشو میذاره رو دستش و میخوابه.     و اما دندون دوم :در تاریخ 6 دی ماه دیدیم که دخترم دندون دومش هم در اومده مبارررررکه دخترم.این کیک رو هم واسه همین واست درست کردم قربونت بشم     فقط در تلاش بود که کیک رو برداره به زور تونستیم ازش عکس بگیریم.شیطون من     اینجا کلی تلاش کردیم ...
10 دی 1392

پایان هفت ماهگی

آنیتا و مرضیه در تلاش برای گرفتن دست همدیگه     اینجا هم میخوان پرواز کنن     دوتاشون روی یک روروئک     قربون خندت بشم با اون لباس خوشگلت.لباسشم عمه آزاده خریده دستش درد نکنه     فدای اون قد و بالات بشم گلم با اون تریپت     اولین کاکائو خوردن آنیتا خانوم.البته شکلاتو به زور گرفت انقدر موند دستش که کاکائوش آب شد و با آب و تاب داشت میخورد       اینجا هم از سوپ ما خورده بعدش هم داره استخون مرغ میخوره.واسش فرنی درست کرده بودم اونو نخورد و از سوپ ما خورد و کلی هم ملچ ملوچ کرد.فدای اون دهنت بشم من   &n...
1 دی 1392

یلدا مبارک

یلداتون مباررررک   هشت ماهگیت مبارک عسلم.انشاالله که همیشه صحیح و سالم باشی امسال برای من و بابا امیر قشنگترین یلدا بود آخه عزیز دلم تو کنارمون بودی.دوستت داریم دیشب که شب یلدا بود ما رفتیم خونه دایی افشین تا یلدارو با اونا باشیم.اینم عکس آنیتا خانوم کنار هندوانه شب یلدا     کلی تلاش کردم که دوربینو نگاه کنه تا عکسشو بگیرم اما همه حواسش به هندوونه بود.بلافاصله بعد از عکس گرفتن مجبور شدم که آب هندوونه براش بگیرم تا بخوره خیلی هم خوشش اومده بود بازم میخواست.راستی این لباسش رو هم مامانی براش خریده.دستش درد نکنه فقط حیف که مامانی و بابایی و عمه ها کنارمون نبودن.همگی یلداتون مبارررک دوستتون داریم انشا...
1 دی 1392

مرواریدت مبارک گلم

دختر قشنگم دیشب یعنی ١١ آذر ما فهمیدیم که تو دندون در آوردی البته من صبح که داشتم بهت غذا میدادم حس کردم که درآوردی و به بابا امیر گفتم ولی اون باور نمیکرد تا اینکه امروز صبح دوتامون هم مروارید کوچولوت رو دیدیم. مبارررررکه عزیزم انشاالله که همه دندونات رو به سلامتی در بیاری و باهاشون غذاهای خوشمزه بخوری حالا بعدا میام و عکسش رو میذارم فعلا خوب دیده نمیشه که بخوام ازش عکس بگیرم ...
12 آذر 1392

خدایا شکرت

دختر گلم هرروز خدارو بخاطر داشتن تو  شکر میکنم مخصوصا وقتی که یک کار جدید  انجام میدی. واما کارهایی که این روزها انجام میدی : حدود ٩ الی ١٠ روز که قیخخخخخ میکنی قربونت بشم یعنی از ٦ ماه و ٤-٥ روزگی الان هم که پیشرفته تر شدی و آواز میخونی و میگی آوا وا وا وا یا آبا با بابا  ای ناقلا فکر کنم زودتر از همه بابارو صدا کنی البته دیروز دوبار گفتی ماما.دیگه همه رو خوب میشناسی و اشخاص جدید رو خوب تشخیص میدی ، وقتی جای جدید میریم اول همه جارو خوب نگاه میکنی و هیچ چی نمیگی ، وقتی بازی میکنیم اگه از اون بازی حوصلت سر بره زود اعلام میکنی  و غر میزنی یعنی اینکه بریم سراغ یه بازی جدید  ، اتاقتو مخصوصا کمدتو خیلی دوست داری و هر وق...
11 آذر 1392

بازم واکسن

دخترم دیروز باز هم تورو بردیم برای قد و وزن و واکسن شش ماهگی . دوباره من استرس داشتم آخه دلم نمیخواد تو درد بکشی عزیزم ولی خدارو شکر که سالمی و این واکسنها هم نشونه اینه که تو داری بزرگ میشی.دیروز که واکسنتو زدیم خوب بودی ولی شب تا ساعت 2ونیم گریه میکردی خلاصه واست کمپرس سرد گذاشتم و استامینوفنتو دادم و خوابت برد اما تو خواب همش ناله میکردی امروز صبح  هم اصلا حال و حوصله نداشتی و تب داشتی ولی خدارو شکر الان بهتری.انشاالله همه نی نی ها همیشه صحیح  و سالم باشن اینم عکس عسل من بعد از خوردن استامینوفن     راستی یه چیز جالب : امروز آوردم بهت حریره بادوم بدم نخوردی فکر میکردی که استامینوفنه آخه من استام...
29 آبان 1392

اولین تاسوعا و عاشورا

  عزاداری همه قبول   با سلام به همه عزیزان باز هم بابت تاخیر معذرت میخوام.دخترم امسال تاسوعا و عاشورا برای ما با همیشه فرق داشت آخه تو کنارمون بودی البته پارسال هم  این موقع توی دلم بودی. و اما کارهایی که ما در این روزها انجام میدیم  : تو این روزها همه برای امام حسین عزاداری میکنند و هرکس هرکاری بتونه انجام میده و هر نذری داشته باشه به جا میاره مثلا شب عاشورا دایی بهرام اینا (دایی بابا امیر ) شام میدن و بعد شام هم مردها میرن خونه دایی اسماعیل (دایی بابا امیر ) حجله گاه حضرت قاسم رو درست میکنن آخه نذر دارن یعنی این نذر از زمان خدا بیامرز مادر بزرگ بابا امیر مونده که دایی اسماعیل این کارو هر سال انجام میده و خ...
29 آبان 1392

آبان و مناسبتهاش

دخترم  آبان ماه واسه ما پر تولد  چهارم آبان هم تولد مامان جونه و هم تولد هانا جون البته امسال چون عمه آزاده کنکور داشت هنوز نتونسته واسه هانا تولد بگیره، پنجم هم تولد خودمه(مامان آزاده ) ، دهم تولد عمه آزاده.وای چقدر تولد تو تولد شد تولد همگی مباررررررک راستی امسال یک مراسم دیگه هم داشتیم اونم برگشتن مامانی و بابایی از سفر حج بود ،خدارو شکر که به سلامتی برگشتن و مراسمشون بخوبی برگزار شد انشاالله که همه مسافرها بسلامت به خونه هاشون برگردن. 16 آبان عمه آزاده کنکور دکتراشو داد و خلاص شد.عمه جون انشاالله که قبول بشی و موفق باشی   فدای اون خنده خوشگلت بشم من عشقم آنیتا و هانا در حال سرسره بازی.بابا امیر ...
17 آبان 1392