یک اتفاق بد
سلام به همه دوستان عزیز و به دختر گلم.عزیز دلم باز هم بابت تاخیرم ازت معذرت میخوام چند روزی بود که تصمیم گرفته بودم بیام تو وبلاگت و از کارها و حرفههات بنویسم ولی ظهر روز یکم مرداد ماه که داشتم بهت ناهار میدادم در حال راه رفتن بودی آخه عادت داری راه بری و غذا بخوری ولی یکدفعه خوردی زمین و گریه کردی وجیغ کشیدی و با هیچ چی گریه ات بند نیومد واسه همین فهمیدیم که یه چیزی بهت شده و تا دستت تکون میخورد نگاهش میکردی و گریه میکردی واسه همین بلافاصله بردیمت دکتر و عکس انداختیم و دکتر گفت که شکسته تا برسیم دکتر کلی نذر و نیاز کردم که نشکسته باشه ولی اتفاقی که نباید میفتاد افتاد دیگه و اونروز تا 8 شب ما تو مطب بودیم الهی قربونت بشم تا دکترو دیدی گری...
نویسنده :
مامان آزاده
13:56