آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

یک اتفاق بد

سلام به همه دوستان عزیز و به دختر گلم.عزیز دلم باز هم بابت تاخیرم ازت معذرت میخوام چند روزی بود که تصمیم گرفته بودم بیام تو وبلاگت و از کارها و حرفههات بنویسم ولی ظهر روز یکم مرداد ماه که داشتم بهت ناهار میدادم در حال راه رفتن بودی آخه عادت داری راه بری و غذا بخوری ولی یکدفعه خوردی زمین و گریه کردی وجیغ کشیدی و با هیچ چی گریه ات بند نیومد واسه همین فهمیدیم که یه چیزی بهت شده و تا دستت تکون میخورد نگاهش میکردی و گریه میکردی واسه همین بلافاصله بردیمت دکتر و عکس انداختیم و دکتر گفت که شکسته تا برسیم دکتر کلی نذر و نیاز کردم که نشکسته باشه ولی اتفاقی که نباید میفتاد افتاد دیگه و اونروز تا 8 شب ما تو مطب بودیم الهی قربونت بشم تا دکترو دیدی گری...
18 مرداد 1393

مسافرت شمال

روز یکشنبه 1تیر با مامانی و بابایی و عمه فاطمه و عمو مهدی اینا  راه افتادیم به سمت شمال که بریم خونه خاله مرضی خدارو شکر تو راه خیلی اذیت نکردی و دختر خوبی بودی.بعد از ظهر ساعت 6 رسیدیم اول رفتیم خونه های نیروگاه نکا که بابایی رزرو کرده بود ساکهامون رو گذاشتیم و رفتیم که واسه شام برسیم خونه خاله.عمه آزاده اینا گفتن که ما نمیایم ولی شب که شاممون رو خوردیم عمه آزاده اینا هم اومدن و سوپرایز و خوشحالمون کردن .خلاصه این ولیمه خاله مرضی باعث شد که ما مسافرت بریم چند روزی هم موندیم و خیلی خوش گذشت چون همه با هم بودیم   اینم عکسهای اون چند روز عکس آنیتا تو حیاط خونه خاله مرضی   دخترم اینجا خودش وایستاده ق...
26 تير 1393

سیزده ماهگیت مبارک

روز 29 خرداد 93 مارفتیم کرج خونه مامانی و بابایی که از اونجا با هم بریم شمال ولیمه خاله مرضی که از مکه اومده بود.اونروز خیلی روز خوبی بود آخه وقتی رسیدیم سوپرایز شدیم واسه اینکه مامانی و بابایی و عمه ها واست تولد گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی خوش گذشت. اینم عکسهاش البته عکسهایی که عمه فاطمه با دوربینش گرفت خیلی با کیفیت بود حالا سر فرصت ازش میگیرم و میذارم این دوتا کلاه رو که تو عکس میبینید قرار بود این فسقلی ها بذارن که اصلا اون شب همکاری نکردن و نتونستیم عکسهای خوبی بگیریم.هانا خانوم که میگفت اصلا به بادکنکها دست نزنید و بذارید رو زمین باشه حتی نمیذاشت از کنارشون رد بشیم چون تکون میخوردن و میرفتن اونور.   این چندتا ...
26 تير 1393

93/3/22

23 خرداد من و بابا تصمیم گرفتیم که ببریمت و گوشهاتو سوراخ کنیم خیلی وقته که دلمون میخواست این کارو بکنیم ولی هر وقت که تصمیم میگرفتیم تو مریض میشدی و ما هم دلمون نمیومد البته کار خیلی سختی نبود ولی خوب دله دیگه...خلاصه اونروز رفتیم البته خیلی گشتیم و سراغ یه دکتر خوبو گرفتیم که کارشو خوب انجام بده بعد بردیم مطب دکتر و گوشتو سوراخ کردیم لحظه اول که سوراخ کرد بغض کردی و گریه کردی فدات بشم اما از اونجا که اون آقا با اون چشمهای چپلش سوراخ یکی از گوشهاتو کمی پایینتر زده بود مجبور شدیم دو روز بعد دوباره ببریمت و سوراخشو درست کنه دفعه دوم تا دیدیش گریه کردی و خلاصه بعدش با بستنی آرومت کردیم.قربونت بشم ببخشید تقصیر اون بود که باید علامت میزد دفعه دو...
26 تير 1393

2 خرداد 93

روز جمعه دوم خرداد رفتیم تولد کیارش جون البته تولدش 31 اردیبهشته ولی انداختن جمعه 2 خرداد خیلی خوش گذشت مخصوصا به آنیتا خانوم چون همش نانای میکرد وبا بچه ها بازی میکرد. اینم عکسهای اونروز : آنیتا و یاسمین وتبسم.اون دختر کوچولوی قلمبه تبسم خانومه که آنیتا فقط به دست و پاش نگاه میکرد فکر میکرد عروسکه     اونروز آنیتا خانوم نذاشت یه دونه با کلاه ازش عکس بگیریم تا کلاه میذاشتیم رو سرش  برمیداشت     آنیتا و کیارش.کیارش داره به آنیتا خیار میده     عکس دسته جمعی از بچه ها  فقط تبسم خانوم نیست که فکر کنم خواب تشریف داره       ...
11 تير 1393

بدون عنوان

دختر گلم خیلی شیطون و خوردنی شدی این عکسهارو اوایل خرداد ماه ازت گرفتم ولی فرصت نمیکردم بیام بذارم خلاصه منو بابت این تاخیرهام ببخش عزیز دلم. تو این عکس  داری بوووووو میکنی عکو نگاه کنید میفهمید چی میگم       اینجا داری دنت میخوری قربونت بشم     داری نشون میدی میگی تموم شد یعنی یکی دیگه بدید دیگه     آخه من این ظرف خالی رو چیکار کنم.بازم میخوام     اینم لذت بعد از خوردن دنت به به چه خوشمزه بود قربون اون چشمهات بشم من.راستی میتونیم این عکسهارو واسه تبلیغ دنت بفرستیما     فدای اون دندونات بشم من خو...
10 تير 1393

...

سلام دختر گلم طبق روال باز هم بابت تاخیرم عذر میخوام چند روز که میخوام بیام و واست بنویسم از شیرین زبونیهات و شیرین کاریهات ولی وقت نمیکنم شایدم از تنبلی منه ولی هرچی هست منو ببخش گلم این عکسها واسه فروردین و اردیبهشته هرکدوم که تاریخ دقیقش یادم مونده بود واست مینویسم این عروسکو مامانی واست خریده که هم میشه پوشکش کرد و هم غذا بهش داد و... خیلی دوستش داری و فکر میکنی که بچه است     این صندلی رو هم مامان جون واست خریده و چون تاب میخوره هر موقع میبینیش میگی دا دا یعنی تاب تاب.قربون اون دندونات بشم     اینم یک روز بهاری که رفتیم خونه مامان جون و اونجا از فضای سبز لذت بردیم.   ...
8 خرداد 1393

تولدت هزاران بار مبارک

  تولدت مبارک دختر گلم تولدت هزاران بار مباررررررک  نمیدونم چی بنویسم که احساس قلبیم رو نسبت بهت بازگو کرده باشم ولی این رو بدون که عاشقانه دوستت دارم وخدا را بخاطر تو هدیه الهی هزاران بار شکر میکنم که مرا لایق داشتنت دانست.از خدا میخواهم که خود نگهدار تو باشد و تو را در پناه ذات اقدسش محفوظ بدارد از هر آنچه که برای تو خوب نیست و خود بهتر میداند.و به تو ببخشد هر آنچه که آرزو داری و صلاح تو در آنست.دختر عزیزم خیلی دوستت دارم و تو را به دستان خدای خوب و مهربان میسپارم. عزیز دلم امیدوارم در پناه معبود بی همتا همیشه شاد و سلامت و موفق باشی و عمر طولانی و با عزت داشته باشی.   بزودی میام و از کارهایی...
29 ارديبهشت 1393