آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

مسافرت مشهد

روز 13 بهمن ساعت 8 شب همه دسته جمعی یعنی من و بابا امیر و آنیتا به همراه مامانی و بابایی و عمه آزاده اینا و عمه فاطمه اینا سوار هواپیما شدیم تا بریم به مشهد و شب رسیدیم مشهد و تا برسیم هتل و مستقر بشیم دیر وقت شد و قرار شد استراحت کنیم و فردا ظهر برای نماز جماعت به حرم رفتیم خدارو شکر چند روزی که اونجا بودیم هوا خیلی خوب بود فقط روزی که داشتیم برمیگشتیم یعنی روز جمعه 17 بهمن هوا خیلی سرد شد خلاصه اون چند روزی که اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به آنیتا و هانا دست مامانی و بابایی درد نکنه که مارو به این مسافرت دسته جمعی بردن انشاالله که همیشه تنشون سالم باشه. راستی عکسهای مشهد رو هم در اولین فرصت میذارم آخه یه سریش تو...
27 بهمن 1393

تولد بابا

  ای زیباترین ترانه هستی ، بدان که شب میلادت برایم ارمغان خوبی ها و زیبایی هاست پس ای سرکرده خوبی ها و زیبایی ها میلادت مبارک...   بابا امیر تولدت مبارک انشاالله که همیشه تنت سالم باشه و سایت بالا سر من و آنیتا جون امروز یعنی 23 بهمن تولد بابا امیر بود و دخترم از صبح تا شب هر وقت بابارو میدید میگفت تللدت مبارک و بوسش مکرد آخه قبل از اینکه باباش بیاد خونه بهش گفتم هروقت بابا اومد بگو تولدت مبارک و بوسش کن خلاه اونروز تا شب به بابا میگفت تولدت مبارک .راستی 20 بهمن هم تولد عمو مهدی (به قول آنیتا عمو تیتی ) بود عمو مهدی تولدت مبارک. همسر و پدر مهربان تولدت مبارررررک ...
23 بهمن 1393

20 ماهگیت مبارک

سلام دختر گلم  زندگی من، عشقم ،نفسم چند روزه میخوام بیام و از شیرین زبونیهات بنویسم ولی وقت نمیکنم آخه تازگیها دوباره مریض شده بودی تازه یک هفته است که داروهات تموم شده انشاالله که دیگه مریض نشی آخه وقتی تو مریض میشی خیلی غصه میخورم عشقم.   نمیدونم از کجا شروع کنم فقط اول اینو بگم که من و بابا امیر هرروز خدارو شکر میکنیم که تورو به م داده نمیدونم اگه تورو نداشتیم چیکار میکردیم مخصوصا وقتی شیرین زبونی میکنی یا شعر میخونی که دیگه حالمون خراب میشه و میخوایم بخوریمت.خدایا شکررررررت   ماشاالله خیلی زود شروع به حرف زدن کردی و الان هم که چند وقتی هست میتونی شعر بخونی اولین شعری هم که یاد گرفتی شع عروسک قشنگ من بود بصورت ز...
29 دی 1393

یلدای 93

  شب یلدا همیشه جاودانی است زمستان را بهار زندگانی است شب یلدا شب فر و کیان است نشان از سنت ایرانیان است   دختر گلم امسال دومین شب یلدایی بود که تو در کنار ما بودی و خدارو بخاطر داشتن تو شکر میکنیم.امسال شب یلدا خونه مامانی و بابایی بودیم و همه دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت ولی همه یک بغضی تو گلوشون بود بخاطر اینکه این روزها آخر صفر و روزهای عزیزی هستش. چندتا عکس از آنیتا و هانا که عمه فاطمه و بابا امیر گرفتن با تلاش فراوان چون این دوتا وروجک یه جا بند نمیشدن و همش تکون میخوردن     تو این...
30 آذر 1393

واکسن 18 ماهگی

29 آبان باید میبردیمت واسه قد و وزن و واکسن 18 ماهگی ولی چون مریض شده بودی و آنتی بیوتیک میخوردی نشد که سر وقت واکسنتو بزنیم.دیروز (6 آذر ) که میخواستیم ببریمت که واکسن بزنیم من کلی استرس داشتم آخه این دفعه بزرگتر شده بودی و من دلم نمیومد که درد بکشی ولی خوب این واکسن برای سلامتیت خوبه طبق روال بابا تورو برد تو اتاق و خلاصه واکسنتو زدیم و اون لحظه خیلی گریه کردی الهی من فدات بشم.خدارو شکر قد و وزنت هم خوب بود. واکسنتو که زدیم تو راه برگشت به خونه تو ماشین خوابت برد آخه استامینوفن هم خورده بودی این هم عکست بعد واکسن.الهی همیشه آروم و راحت بخوابی عشقم و مریض نشی     اینم عکس دخترم که همین امروز (7آذر ) ازش گر...
8 آذر 1393

مدتی که نبودیم

سلام به عزیز دلم ، عمرم و تمام زندگیم و همچنین همه دوستای خوبم باز هم بابت تاخیرم از همه دوستان و از دختر گلم معذرت خواهی میکنم گلم خیلی دوستت دارم ببخشید که خیلی تاخیر داشتم تقریبا حدود 2ماهه که واست ننوشتم آخه ماشاالله تو بزرگتر شدی و من باید بیشتر وقتمو با تو بگذرونم تازگی ها هم که مریض شدی حدود 20 روز فقطدارو خوردی الهی قربونت بشم.حتی ناهار و شام رو هم به زور درست میکنم آخه تو میگی که با من بازی کن وقتی میخوام ناهار درست کنم واست برنامه کودک میذارم که باز هم میگی که تو هم باید بشینی و با هم نگاه کنیم فقط بعضی وقتها یکم بهم مهلت میدی که درست کنم حالا ببین با این وضع من چطور تند تند بیام و بنویسم وقتی هم که تو میخوابی منم یا به کارهای خ...
7 آذر 1393

12 تا 16 ماهگی دخترم

  دختر گلم ،نفسم،عشقم ،الهی قربونت بشم من وبابا امیر هرروز خدارو به خاطر داشتن تو شکر میکنیم مخصوصا وقتی یه شیرین کاری میکنی یا چیزی میگی اونوقته که دوتامون هم ضعف میکنیم و میخوایم درسته قورتت بدیم و قربون صدقت میریم.خدایا صدهراز بار شکرت به خاطر این نعمت زیبات که اومد و زندگی مارو شیرین کرد.   بالاخره اومدم که از کارهات و حرف زدنهای شیرینت بنویسم اول از همه بابت این همه تاخیر ازت عذرخواهی میکنم بین خاطراتت این همه فاصله افتاد آخه لپ تاپمون مریض شده.الان هم دارم با لپ تاپ بابایی مینویسم دستش درد نکنه.   کلمه ها و حرف زدنهای شیرینت :   سلام خداسظ : خداحافظ خوبی ...
4 مهر 1393

جشن دندونی

چند روز پیش یعنی روز 26 شهریور رفتیم به جشن دندونی تبسم خانوم(نوه دایی بهرام ) ماشاالله خیلی ناز و تپلی شده تبسم جون دندونات مبارکه انشاالله که همه رو به سلامتی در بیاری.یه عالمه نی نی اونجا بود و نانای میکردن آنیتا خانوم ما هم که عاشق رقصه تا آهنگ گذاشتن این دختر ما رفت وسط.راستی با مکافات تونستم عکس بندازم آخه آنیتا نمیرفت پیش بچه ها فقط رفت بغل یاسمین تا تونستم عکسشو بگیرم. آنیتا خانوم آماده شده بره جشن     اینجا رفته دم در وایستاده که یعنی بیا زود بریم الهی قربونت بشم دختر قرتی من     اینم عکس همه بچه ها تو جشن دندونی     راستی روز 29 شهریور 16ماهتو بسلامت...
29 شهريور 1393

15 ماهگیت مبارک

روز 29 مرداد دختر گلم پانزده ماهشو تموم کرد مبارک باشه عزیزم انشاالله که همیشه صحیح و سالم باشی.واسه قد و وزن هم بردیمت درمانگاه که قدت 77 و وزنت هم 10 کیلو و 600 بود که گفتن کمه منم گفتم که تازه خوب شدی واسه همین وزن کم کردی قربونت بشم انشاالله که دیگه هیچ اتفاق بدی واسه تو و هیچ بچه ای نیفته راستی چند وقته لپ تاپمون سوخته واسه همین نمیتونم واست پست جدید بذارم و از کارها و شیرینکاریهات و از حرف زدن قشنگت بنویسم که مثل طوطی شدی ماشاالله.ببخشید قربونت بشم که تند تند واست نمینویسم آخه همش درگیر بودیم ولی انشاالله سر فرصت میام و واست مینویسم و عکسهای خوشگلت رو میذارم عشقم ...
31 مرداد 1393