آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

آبان و مناسبتهاش

دخترم  آبان ماه واسه ما پر تولد  چهارم آبان هم تولد مامان جونه و هم تولد هانا جون البته امسال چون عمه آزاده کنکور داشت هنوز نتونسته واسه هانا تولد بگیره، پنجم هم تولد خودمه(مامان آزاده ) ، دهم تولد عمه آزاده.وای چقدر تولد تو تولد شد تولد همگی مباررررررک راستی امسال یک مراسم دیگه هم داشتیم اونم برگشتن مامانی و بابایی از سفر حج بود ،خدارو شکر که به سلامتی برگشتن و مراسمشون بخوبی برگزار شد انشاالله که همه مسافرها بسلامت به خونه هاشون برگردن. 16 آبان عمه آزاده کنکور دکتراشو داد و خلاص شد.عمه جون انشاالله که قبول بشی و موفق باشی   فدای اون خنده خوشگلت بشم من عشقم آنیتا و هانا در حال سرسره بازی.بابا امیر ...
17 آبان 1392

بدون عنوان

دخترم داره کم کم میشینه البته باید تکیه گاه داشته باشه.تو این عکس هم ٤ ماه و 18 روزشه اینجا کپی بابا امیر نشستی.قربون اون لبات بشم خوشگلم    اینم صحبت کردن دخترم با تلفن  که داره با مامان جونش صحبت میکنه این ماه هم (مهر ماه ) دو تا مراسم داشتیم  یکی 16 مهر تولد دایی افشین بود  که با روز کودک یکی شده یکی هم اولین سالگرد ازدواجشون که 21 مهر بود.مباررررررکه حالا عکسهاش پایین تر هست این  لباس رو هم دایی افشین و زندایی روز کودک واسه آنیتا خریدن.دستشون درد نکنه    آنیتا خانوم در حال خیار خوردن   دختر قشنگم چند روزه که دارم بهت فرنی میدم  اینم عکسشه.قربونت...
30 مهر 1392

عکسهای مشهد

دخترم بالاخره  وقت کردم  بیام تا عکسهاتو بذارم بابت این همه تاخیر منو ببخش آخه از مشهد که برگشتیم هممون سرما خوردیم بعدش هم  داشتیم  واسه برگشتن مامانی و بابایی از مکه آماده میشدیم مثلا خونه رو تمیز کردیم و کارت نوشتیم و از این کارها ایشالا دوم آبان برمیگردن ما هم فردا شب میریم کرج  برای استقبالشون اینم عکس آنیتا خانوم جلوی ایوون طلا.قزبون امام رضا بشم که بالاخره مارو طلبید و رفتیم زیارتش راستی دخترم اولین مسافرتشو رفت زیارت امام رضا. و اما کارهای آنیتا خانوم تو مسافرت : رفتنی که هواپیما پر از بچه بود و آنیتا اولش خوابید ولی با صدای گریه یه بچه از خواب پرید  ولی دوباره خوابش برد تا برسیم.تو راه برگشت به تهرا...
30 مهر 1392

عید قربان

  عید قربان بر همه مبارک دختر گلم اولین عید قربانت مبارک .منو ببخش که با تاخیر میام تا واست بنویسم آخه از مشهد که برگشتیم هممون سرما خوردیم و مجبور شدم تورو ببرم دکتر و تازه داری خوب میشی.ایشالا که دیگه هیچ وقت مریض نشی قربونت بشم.حالا بعدا عکسهای مشهد رو میذارم   ...
24 مهر 1392