مسافرت شمال
روز یکشنبه 1تیر با مامانی و بابایی و عمه فاطمه و عمو مهدی اینا راه افتادیم به سمت شمال که بریم خونه خاله مرضی خدارو شکر تو راه خیلی اذیت نکردی و دختر خوبی بودی.بعد از ظهر ساعت 6 رسیدیم اول رفتیم خونه های نیروگاه نکا که بابایی رزرو کرده بود ساکهامون رو گذاشتیم و رفتیم که واسه شام برسیم خونه خاله.عمه آزاده اینا گفتن که ما نمیایم ولی شب که شاممون رو خوردیم عمه آزاده اینا هم اومدن و سوپرایز و خوشحالمون کردن .خلاصه این ولیمه خاله مرضی باعث شد که ما مسافرت بریم چند روزی هم موندیم و خیلی خوش گذشت چون همه با هم بودیم
اینم عکسهای اون چند روز
عکس آنیتا تو حیاط خونه خاله مرضی
دخترم اینجا خودش وایستاده قربون اون پاهات بشم من
آنیتا آویزون شده به یقه هانا
دخترم در حال زدن گیتار.وای قربون اون انگشتهای کوچولوت بشم
آنیتا خانوم در حال شن بازی کنار دریا.اولین باری که بردیمت کنار دریا تو کریر خواب بودی وقتی بیدار شدی و دریا رو دیدی گفتی آب و وقتی باد اومد کلی کیف کردی.بابا بردت جلو و پاهاتو گذاشت زمین وپاهات شنی شد اصلا خوشت نیومد و همش با گریه میگفتی پا یعنی پاهام چرا اینجوری شد ولی دفعه های بعدی که میرفتیم دیگه مینشستی و این بود وضع شما
نه به اون اولش که از شن خوشت نمیومد نه به الان آخه اسن چه وضعشه دخملی.انقدر ترسیدم وقتی این کارو کردی آخه گفتم الان چشمهای نازت میسوزه خدارو شکر کنار دریا شیر آب بود زود بردمت و اونجا شستمت
اینجا هم رستوران اکبر جوجه بهشهر که آنیتا خانوم گیر داده بود که من باید با نی نوشابه بخورم ولی نمیدونست که نی رو باید چیکار بکنه
تو راه برگشت از بهشهر قرار بود رامسر هم بریم ولی نشد چون دیر شد واسه همین یک شب تو محمودآباد موندیم.اینجا هم دریای محمود آباد که آنیتا خانوم گیر داده بود که من فقط بمونم تو آب و تا میاوردیمش اینور گریه و جیغ وداد که دوباره بریم تو آب مخصوصا وقتی موج میومد کیف میکرد و پاهاشو تو آب تکون میداد و جیغ میزد قربون دخترم بشم که عاشق دریاست.خلاصه اون شب به زور از تو آب درش آوردیم.
تمام هیکلش شده بود شن حتی شکمش و توی پوشکش
اینم از خاطرات شمال و اولین بار دریا رفتن دخترم