آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

خاطرات بارداری

1391/9/20 15:11
نویسنده : مامان آزاده
319 بازدید
اشتراک گذاری

و اما بارداری.... : دوران سخت و اما شیرین. اوایل بارداریم خیلی سخت بود آخه ویار داشتم بطور مثال از مرغ و گوشت بدم میومد و نمیتونستم بخورم ماههای اول حتی وزن هم کم کردم ولی از ماه6 به بعد کم کم خوب شدم.

سه ماهه اول بارداری خانم دکتر واسم غربالگری نوشت و من و بابا امیر رفتیم موسسه نسل امید تو چهارراه جهان کودک و اولین بار 18 آذر 91 بود که صدای قلبتو شنیدیم اون لحظه بهترین لحظه زندگیمون بود و همینطور اونجا بهمون گفتن که احتمالا نی نیتون دخمله و سالمه و خدارو شکر جواب غربالگری هم خوب بود.

از ماه چهارم تکوناتو احساس میکردم ولی از ماه پنجم دیگه تکونات طوری بود که اگه دستمو میذاشتم رو شکمم تکونای قشنگتو میفهمیدم.وقتی تکون میخوردی و میفهمیدم که تو دلمی انگار دنیارو به من میدادی من و بابا امیر دوست داشتیم که این دوران زود تموم بشه و تو زود بیای پیشمون تا بغلت کنیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مثل هیچکس
16 مرداد 92 10:14
سلام خوبید .خوشحال شدیم ازاینکه مارا لینک کردید بازم بهمون سربزنید .مرسی


خواهش میکنم.حتما میایم