خاطره زایمان
در تاریخ 12/2/92 خانم دکتر تاریخ دقیق زایمانو مشخص کرد یعنی 8 خرداد و قرار شد که 26ام هم برم پیشش واسه آخرین بار و 25ام ما رفتیم کرج و این سری با ساک رفتم که بمونم تا زایمان و بابا امیر 28ام برگشت خونمون. ولی جوجه من تو عجله داشتی و بنا به دلایلی زود اومدی و 29ام مجبور شدیم بریم بیمارستان مامانی و بابایی منو ساعت7 بردن بیمارستان خدا حفظشون کنه اگه اونا نبودن نمیدونستم باید چیکار کنم و من زنگ زدم به بابا امیر که با مامان جون بیان تهران آخه دکتر گفت امروز باید عمل شی خلاصه ساعت 11:40 منو بردن اتاق عمل و تو ساعت 12:30 ظهر پاهای کوچولوتو به این دنیا و به زندگی منو بابا گذاشتی و هممونو
خوشحال کردی وقتی اومدم تو بخش مامانی و بابایی کنارم بودن و بعد تورو آوردن که بهت شیر بدم خوشگلم اون لحظه رو نمیتونم توصیف کنم. بابا امیر و مامان جون هم واسه ملاقات خودشونو رسوندن راستی عمه فاطمه و عمه آزاده و عمو سعید و عمو مهدی و دختر عمه خوشگلت هانا جون هم اومدن ملاقاتمون از همتون مممنونیم عزیزانم. و اما یه تشکر مخصوص از مامانی و بابایی که اونروز کنارم بودن و نذاشتن بخاطر نبودن بابا و مامان جون من ناراحت بشم.
خلاصه اونروز همه چی به خواست خدا ردیف شد و شانس آوردم که خانم دکتر تو بیمارستان بود و عمل داشت.خدایا شکرت هم واسه اینکه همه کارارو جور کردی هم واسه اینکه یه نی نی خوشگل و سالم بهمون دادی. انشاالله همه اونایی که منتظر نی نی هستن خدا بهشون بده.
عکس یک روزگی آنیتا در بیمارستان
آنیتا از بیمارستان اومده کرج خونه مامانی و بابایی